فصل دوم: مکتب وحی
در جوامع انسانی در طول تاریخ، انسان ها با طرز تفکر دیگری آشنا بوده اند و آن ادعای کسانی به نام پیامبران الهی است که ادعا می کردند که از جانب خدایشان به آنها وحی می شود و هرچه می گویند از جانب خداست است.
نگاهی به ادعاهای پیامبران خدا و آنچه ادعا و بیان کردند، نشان می دهد که در مدعاهای مردان تربیت شده مکتب تجربه تفاوت های فاحش موجود است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
الف – در مکتب وحی نگاه از بالا به پایین است. به عبارت دیگر چون آنچه در این مکتب آمده از جانب خدا است لذا:
اگر مکتب تجربه نگاهش را از پایین و همه چیز را بدون برنامه ریزی قبلی و اغلب تصادفی آغاز کرده است، مکتب وحی، رسالات خود را در حد امکانِ درک مردم هر زمان، با برنامه ای مدون برای آن زمان و اطلاعاتی مکفی برای آیندگان می آورده است.
من باب مثال اگر به بسیار مختصر از آنچه در قرآن در مورد حضرت ابراهیم که او را پرچم دار توحید می دانند، آمده است دقت کنیم، این نکات قابل توجهند:
۱- خدایش او را امام برای سایر مردم قرار می دهد.
۲- او از خدایش تقاضای امامت برای اولاد خود هم می کند. به او گفته می شود که صالحین از اولاد تو هم، می توانند امام و پیشوای مردم شوند ولی ستمکاران نه.
۳-به او وعده داده می شود که خانه کعبه را که می سازد این خانه مورد توجه مردم قرار گرفته و جای امنی برایشان آنها خواهد شد.
۴- خدا از او و پسرش اسماعیل تعهد می گیرد که خانه را همیشه برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع و سجده کنندگان ( که خواهند آمد) پاک نگه دارند.
۵- او از خدایش می خواهد که به او کمک کند این خانه را پاک نگاه دارد و روزیِ فراوان به اهل آنجا و هر کس که مومن باشد عطا نماید.
۶- او و پسرش اسماعیل در حالی که خانه را می سازند از خدای خود می خواهند که ضمن قبول این خدمت از آنها، هر دو (پدر و پسر) و اولادشان را مطیع فرامین خود قرار داده، همه آنچه را که باید از مراسم و مناسک بدانند به آنها بیاموزد .
۷- از خدای خود می خواهد که رسولانی از پی آنها برای هدایت مردم بفرستد تا آیات، کتاب و حکمت به آنها تعلیم دهند و آنها را ( با این تعلیمات) از بدی ها پاک کنند.
۸- به همه فرزندان خود و حضرت یعقوب (فرزند بلا فصلش) وصیت می کند که قدر این منزلت را بدانند و همه عمر تسلیم خدا باشند.
این آیات که به طور نمونه از سوره بقره آیات ۱۲۴ تا ۱۳۲ نقل شد و در مورد ایشان و سایر پیامبران آیات بسیار دیگری در این کتاب مقدس موجود است، داستان کسی را می ماند که می خواهد دانشگاهی را بنا کرده و در آینده هزاران (بلکه میلیون ها) دانشجو را تربیت کند، از نصب اولین سنگ های زیر بنای آن، همه برنامه های خود را توضیح می دهد و تبیین می کند. در احوال و زندگینامه پیامبران در سایر کتاب های آسمانی هم زیاد بچشم می خورد.
ب- برخلاف راه رفتگان مکتب تجربه، در مکتب وحی، همیشه همه برنامه های اجرایی مشخص و آینده آن هم معین شده است.
ج : عاقبت کار این مکتب که بی قید زمان و مکان، رساندن انسان ها به قله هدف های خالق بوده است، با وجود انکارها و تکذیب ها و حتی کشتن پیامبران توسط مخالفین، به وضوح آشکار بوده است.
اما اینکه پیام آوران خدایی، چه آوردند و پیروان آنها، با وجود ادعای راه یافتنشان به هدایت پیامبران، چه از تعلیمات آنها درک کرده و به کار برده اند و امروز سرنوشتشان چه شده، خود مقوله مفصلی در حد هفتاد من کاغذ است که جای آن در این نوشته نیست.
د – برخلاف مکتب تجربه که همه عمل کردش در طول عمرش در حیطه “چگونه ها” بوده است اساس مکتب وحی و علت نهایی آن بیان “چراها” است. مانند اینکه عالم چرا آفریده شده است؟ نظام هستی چرا تنظیم شده و برقرار است؟ انسان کجای برنامه آفرینش قرار دارد ؟ آیا پایانی برای عالم هستی متصور است؟ آیا پایداری نظام هستی قابل اعتماد است؟ و ده ها چرای دیگر. اساس برنامه مکتب وحی برای جواب به این پرسش هاست.
توضیح بیشتر اینکه، پیامبران آمده بودند تا مردم را به راه راست هدایت کنند. راه راست چیست؟ طی طریق کمال و رسیدن به آن کمال چیست؟ تحقق منظور آفریننده از آفرینش. اگر بخواهیم مثلی بزنیم حصول کمال در یک تابلوی نقاشی، آن وقت است که نقاش هر آنچه را که در ذهن خود دارد بتواند در آن متحقق کند. پس منظور اصلی پیامبران از هدایت مردم، رساندن آنها به آن کمالی است که خالقشان منظور دارد. برای تحقق این هدف، سعی اصلی جواب به این سوال است که عالم و مخصوصا انسان چرا آفریده شده است؟ چون بدون دانستن جواب این سوال بزرگ تحقق هدایت غیر عملی خواهد بود. در عین حال پیامبران می دانستند که انسان ها برای رسیدن به آن هدف و حصول آن کمال، باید راهی دراز را طی کنند و خود را از نقص های فراوان برهانند. بنابراین دستوراتی به آنها دادند تا عمل کنند. این دستورات هرچه بودند، انذار انسان ها از ارتکاب اعمال بد و تشویق آنها به اعمال نیک است. اعمال نیک و بد کدامند ؟ مسلما اعمال نیک آنانی هستند که عکس العمل های خوب و زیبا داشته باشند و اعمال بد، آنهایی هستند که عکس العم های زشت و ناهنجار. پیامبران هر یک در زمان خود و بر طبق برنامه از پیش تعیین شده برایشان، به انسان ها آموختند که “چرا ” دچار سرنوشت های زشت می شوند و اگر بخواهند زندگی های زیبا و سرنوشتی هنجار، مرفه و موفق داشته باشند، باید اعمال خوب انجام دهند. پس اساس تعلیمات انبیاء جواب “چراها” بود و هست. تشریع احکام عملی از طرف پیامبران هم دقیقا به همین علت است.
در سطور گذشته همین نوشته متذکر شدیم که مسیر حرکت در جواب سوال “چراها” از کثرت به وحدت است. به همین دلیل اگر در طول تاریخ بنگریم، کلیه کسانی که سهمی – ولو اندک و فازی کوچک – از باورمندی داشته اند، مدعی و منتظر یک وحدت در آینده بشر بوده اند و هستند. یا به عبارت دیگر همه مدعیان و منتظران یک وحدت در عالم حتما باورمندان به دینی از ادیان الهی یا مکتب، فرقه یا گروه هایی هستند که باورمند دینی، از ادیان یا گروه و فرقه ای بوده اند که فازی از اعتقاد دارند. این حقیقت رساننده این پیام است که در متن باورمندی – به ویژه با ورمندان به ادیان الهی -وقوع یک وحدت نهفته است. اما اینکه همه این منتظران، چه درک و برداشتی از وحدت و وقوع آن و مایه یگانگی که ستون آن واقع شود، دارند و چه قدر باورهاشان قابل تحقق است، مطالبی مفصل و طولانی است که جای آن در این نوشته نمی گنجد اما وقوع آن حتمی است.
ضروری ترین آگاهی در این برنامه دانستن علت غایی خلقت عالم است والا بدون آن چگونه می توان نیک را از بد و هنجار را از ناهنجار تشخیص داد. در این مورد به یقین می دانیم که علت آفرینش هر هنری، از طرف هر هنرمندی، تحقق و تجسم هنر آن هنرمند است در بیرون، به نحوی که خود آن هنرمند، بتواند آن را در بیرون ببیند و به دیگران هم نشان دهد و به آن مباهات کند. کمال آن هنر، تحقق هدف آفریننده هنر در آن است. پس علت غایی آفرینش ظهور آثار خداوند خالق در بیرون است. او که خود عاشق هنرخود بوده و هست، برای نمایاندن این هنرهاست که جهان هستی موجود است و چون او مطلق است، پس از بین رفتنی برای جهان هستی یا کائنات متصور نیست و نظام محکم آن هم تغییر نخواهد یافت.
در این صورت مهمتر از همه اینها، این است که آفریننده هنر را بشناسیم و به کمال او پی ببریم. به همین دلیل مهمترین و اساسی ترین رکن تعلیمات پیامبران شناختن خداست. در اینجا این سوال بسیار مهم و اساسی پیش می آید که چگونه باید، یا می توانیم خدا را بشناسیم؟
متداول ترین روش شناخت خداوند در نظر علمای مکتب وحی، غیر از انگشت شماری از پرچمداران این مکتب، شناختن خدا از آثار اوست. اینها می گویند به علت اینکه نمی توان ذات خدا را شناخت، پس باید او را از آثارش که مهمترین آن “خلقت” اوست، شناخت. می گویند وقتی شما بنایی را می بینید به یقین می دانید که بنّایی دارد. این برداشت البته برداشتی لازم است ولی کافی نیست. این نوع اعتقاد، ناشی از فلسفه علیت فلسفه ارسطویی است که به وجود آمدن هر خلقی یا اتفاق افتادن هر حادثه ای را معلول یک علت می داند تا برسد به خداوند که او را علت العلل نامید. اِشکال این نوع باور این است که:
۱- شناخت خداوند منوط به شناخت مخلوق و مصنوع او می شود. یعنی باید خلقی باشد تا بتوانیم خدا را بشناسیم و الا او شناخته نخواهد شد.
۲- اگر علت ها همانطور ادامه پیدا کنند تا به علت العلل برسند، چه دلیلی هست که به او ختم شود و ادامه نیابد؟
همانطور که خود ارسطو برای اینکه در این سلسله علت ها گم نشود و بتواند بالاخره جایی بیابد و به آن تکیه نماید چیزی به نام Teos یا Voos را عقل کل فرض کرد که بعدا پیروان او مخصوصا مسلمانان، آن را خدا گفتند (رک به کتاب رازهای رستاخیز نگارنده، پیش گفتار).
۳- اگر این سلسله مراتب همانطور که گفته شد ادامه پیدا کند بچه دلیلی خود خدا هم معلول علت دیگری نباشد، همانطور که خدا نشناسان این ایراد را به خدا باوران گرفته اند.
خدا را چگونه باید شناخت
شناخت خداوندی که خود “ظاهر” است احتیاجی به عوامل دیگر ندارد. خداوند هست، یا به عبارت دیگر “هست” است. اگر ما نپذیریم که “هست” هست، پس باید بپذیریم که “نیست” هست. آیا هیچ عقل سلیمی می تواند باور کند که “نیست” به جای “هست” موجود است؟ اما او “هست” مطلق است؛ یعنی به هیچ قید، زمانی، مکانی، کمی، کیفی مقید نیست، بالاتر از ازلیت و ابدیت. خداوند، هم ظاهر مطلق است هم مُظهر مطلق، پس هیچ احتیاجی به مخلوقش برای شناساندنش وجودش ندارد. وقتی ذات مقدس او مطلق باشد، پس همه اسما و آثار او هم مطلقند چون در غیر این صورت او نخواهد توانست آثار خود را اعمال نماید و مقید می شود. یکی از آثار (اسماء) او خلاقیت اوست که همیشه در هرزمان، مکان، برای هر موجودی بهر شکلی مصداق پیدا می کند. اگر او را خالق جهان هستی ندانیم در آن صورت “هستی” باید از “هست” جدا شود و مطلق بودن او زیر سؤال برود. مطلق شناختن او، شاه کلید معرفت همه معارف هستی است.
من باب مثال آنچه پروفسور هاوکینگ در کتاب “تاریخچه زمان” به شرح ذیل می آورد به علت مطلق نشناختن او است: …این چیزی شبیه تناقض معروف است که آیا خدا می تواند سنگی چنان سنگین بسازد که خود نتواند آن را بلند کند؟ ولی این انگاره که خدا شاید بخواهد نظرش را تغییر دهد نمونه ای از این خطاست که همانگونه که توسط آگوستین قدیس به آن اشاره شده، تصور شود خدا در زمان وجود دارد: زمان فقط یکی از ویژگی های کیهان است که خدا خلق کرده است. فرض بر این بوده است که او هنگام آفرینش از قصد خود آگاه بوده است. (ص ۲۶۹ ترجمه کوروش زعیم). در جای دیگر همان کتاب از قول اینشتین می نویسد: اینشتین یک بار پرسید که خدا در ساختن کیهان چقدر حق گزینش داشته است بعد خود او اضافه می کند: اگر پیشنهاد بیکرانگی درست باشد، او هیچ آزادی در گزینش شرایط نخستینی نداشته است، ولی البته هنوز در گزینش قانون های حاکم بر کیهان آزاد بوده است.
اینها و نظایر بسیار دیگر از اظهارات او و دیگر علمای مکتب تجربه که دارای تناقض های فراوان است، همگی ناشی از عدم توجه و شناخت خداوند “هست مطلق ” است. چه اگر ما خداوند را “هست مطلق” بشناسیم، هرگز قبول نخواهیم کرد که او خالق هستی نبوده و در تصمیم گیری ها دخالتی نداشته باشد.
در اینجا شاید این پرسش به میان آید که بچه دلیلی خداوند “هست مطلق” است. می گوییم به این دلیل که اگر او “هست مطلق” نباشد پس “هست مقید” است. مقید به زمان: زمانی خدا بوده است و زمانی نخواهد بود. یا مقید به مکان: خداوند در اینجا هست و در جای دیگر نیست. یا مقید در توانایی: او این کار را تواند کرد و آن کار را نه. در این صورت البته بسیار روشن است که هر کدام از این قیدها بر او حاکم خواهد بود. مثلا اگر کسی رییس جمهور یک مملکت باشد در مملکت دیگر رییس جمهور نیست. پس حیطه عمل کرد او فقط در این مملکت است و این قید مکان، حاکم بر سرنوشت اوست. یا اگر برای یک دوره معین انتخاب شده باشد، بعد از آن دوره دیگر رییس جمهور نیست. پس، زمان بر او و قدرت او، حاکم است و عمل کردش در خارج از این محدوده باعث زوال مقام و شخصیت او خواهد شد. وجود نظمی پایدار، خیره کننده و بی تغییر در عالم هستی، به ما، که حتی از پائین به مساله نگاه می کنیم، می گوید که نمی شود و نمی توان “مطلق” بودن خداوند را انکار کرد.
عالم هستی، کی و چگونه به وجود آمده است؟
خردمندان هر دو مکتب وحی و تجربه، برای این دو سوال جواب های مشابهی داده اند. که اینک به برداشت های هرکدام از آنها می پردازیم.
۱ – علمای تجربه برای یافتن چگونگی و زمان به وجود آمدن کائنات، طی قرن ها، قریب به اتفاقشان، در اعماق فضا و کهکشان ها با پیشرفته ترین تلسکوب ها، به دنبال یافتن پاسخی قابل قبول برای این دو پرسش بوده اند و نظریه های مختلفی ابراز کرده اند. آخرین نظریه ای که با وجود پاره ای انتقادها- مورد استقبال وسیعی قرار گرفته، نظریه “انفجار بزرگ” یا BIG BANG است که از دیر باز برای علمای نجوم فرضیه ای معروف بوده است. در صفحات ضمیمه کتاب تاریخچه زمان چاپ شرکت انتشارمی نویسد: از جمله درسال ۱۹۴۶ یک دانشمند روسی تبار به نام جرج گاموف پیشنهاد کرد که گلوله آتشین آغازین، انفجار بزرگ، تمرکز شدید انرزی ناب، سرچشمه همه ماده موجود در جهان بوده است. این فرضیه پیش بینی می کرد که بر اثر انفجار آغازین ،تمامی کهکشان های جهان با سرعتی زیاد از یک دیگر دور می شوند… همه جهان فیزیکی، تمامی ماده و انرژی و حتی چهار بعد زمان و مکان از یک حالت بی نهایت یا تقریبا بی نهایت چگال، داغ و فشرده، دچار انفجار شد.
بنا بر این نظریه ناگهان و به علتی که برای ما هیچ معلوم نیست، انفجاری بزرگ و غیر قابل تصور در یک گلوله آتشین رخ داده و مقدار سرسام آوری گاز با حرارتی غیر قابل تصور از داخل آن به اطراف پراکنده شده و کم کم آن گازهای پراکنده بعلت دوری از مرکز انفجار، سرد و سردتر شده و آهسته آهسته، کرات متعددی تشکیل شده و کهکشان های بی شماری به وجود آمده اند.
استیون هاوکینگ در مقدمه کتاب “تاریخچه زمان “می نویسد: … جهان از کجا آمد؟ چگونه و چرا بنیاد گرفت ؟ آیا پایانی بر آن متصور است؟ و اگر آری چگونه؟ این سوالات برای همه ما جالب است. اما دانش نوین، چنان پیچیده شده است که تنها شمار اندکی از متخصصان می توانند از عهده درک آن روابط ریاضی که برای توصیف مقولات فوق به کار می روند بر آیند.(ترجمه محجوب صفحه۱۱).
بهر حال این نظریه، از دیر باز مورد استقبال بسیار زیاد و غیر قابل باوری قرار گرفت و کتاب تاریخچه زمانَ(A Brief history of time) پروفسور هاوکینگ هم پر فروش ترین کتاب های نجوم بلکه در زمره پرفروش ترین همه کتاب ها قرار گرفت که باعث شگفتی خود ایشان هم شد. این نظریه با وجود استقبال زیاد دانشمندان مورد انتقاد های زیادی هم قرار گرفته است.
۲ – علمای مکتب وحی هم با اندکی تفاوت، معتقدند که زمانی تنها خداوند بوده است و بس. در زمانی که ما نمی دانیم چه وقت بوده، خداوند مشیتش بر این قرار می گیرد که عالم را بیافریند و این کار را می کند. او عالم را از عدم (نیستی) می آفریند. و عالم آن می شود که هست.
در هر دوی این نظریه ها اشکالی بزرگ موجود است و آن اینکه هر دو مکتب، عمل خلق را دفعتا و در محدوده “زمان” تصور کرده اند. به عبارت دیگر هر دو معتقدند که عالم در “زمانی” نبوده و در یک مقطع زمانی به وجود آمده است. اما همانطور که نگارنده در کتاب “رازهای رستاخیز” مفصلا در این باره بحث نموده و توضیح داده است، “زمان” تصوری موهوم از حرکت کلی عالم از نقص به سوی کمال است که علی الدوام بی هیچ تقیدی به زمان و مکان در جریان است. در این نوشته، اگر به آن موارد اشاره شود باز هم باعث طولانی شدن بحث خواهد شد. لذا به طور خلاصه می گوییم که اگر ما پذیرفته باشیم که خداوند “هست مطلق ” است -که هست - پس: دین داران که خدا را به عنوان خالق عالم قبول دارند باید به سوالات ذیل پاسخ دهند:
الف- اگر خدای مطلق هست، چگونه می توان قبول کرد که او تابع زمان بوده باشد؟
ب – آیا “زمان” مخلوق خود خداوند است یا خالق دیگری دارد؟
ج – اگر او عالم را در زمانی خلق کرده که قبلا نبوده، قبل از آن، چکار می کرده است. آیا اسماء مقدس او من جمله خالقیت او تعطیل بوده است؟ مگر او خدای مطلق نیست؟
پروفسور هاوکینگ هم در کتاب “تاریخچه زمان” همین اشکال را عنوان می کند: همانگونه که خواهیم دید مفهوم زمان پیش از آغاز کیهان بی معنی است. این مطلب، نخستین بار توسط آگوستین قدیس مطرح شد. وقتی از او پرسیدند: پیش از آفرینش کیهان، خدا چه می کرده؟ او پاسخ نداد که او دوزخ را برای کسانی که این را می پرسند آماده می کرده است. بلکه گفت که زمان متعلق به کیهانی است که خداوند آفریده و پیش ار آفرینش، زمان وجود نداشته است. ….از آنجا که زمان پیش از آن را نمی توان تعریف کرد، می توان گفت که زمان از انفجار بزرگ آغاز شده است. باید تاکید کرد که این آغاز بسیار متفاوت از آغازهایی است که پیش تر مطرح شده است. (صفحه ۲۱ ترجمه کورش زعیم)
د – چه عاملی در آن زمان متصَوَر، او را به این کار واداشته است ؟ آن عامل، خارجی بوده یا داخلی؟ اگر خارجی بوده غیر از خدای “هست مطلق” خدایی دیگر بوده است که در او تآثیر بگذارد؟ و اگر در داخل ذات مقدس بوده آیا در ذات او هم مانند ما، دوگانگی بلکه صدگانگی وجود دارد. و سوال و ابهامات بسیار دیگر.
۲ – در مورد باور های علمای مکتب تجربه که سعی می کنند خداوند را خالق عالم ندانند:
الف – اگر خدایی را قبول نکنیم چگونه می توانیم بپذیریم که مجموعه ای مانند جهان هستی، خود را بنا کند به نحوی که برای میلیاردها سال، با نظمی خیره کننده، بی هیچ خطایی، بچرخد و همچنان پا بر جا باشد، نظمش بر هم نخورد و از بین نرود و بقای خود و آن نظامات را تضمین کند؟ این امر محال است. هیچ مجموعه ای نمی تواند برای خود بدون وجود ناظمی، علیم حکیم، نظاماتی را تنظیم کند و خود، آن را اجرا نماید و خود ضامن بقای خود هم باشد.
باز هم خود پروفسور هاوکینگ در همان کتاب می نویسد: یک کیهانِ گستران، وجود یک آفریننده را نفی نمی کند، ولی محدودیت هایی بر زمانی که او کارش را انجام داده قرار می دهد. سپس اعتراف می کند که: برای اینکه درباره طبیعت کیهان سخن بگوییم و درباره پرسش هایی مانند این که آیا کیهان آغاز و پایانی داشته بحث کنیم، باید تعریف روشنی از اینکه تِئوری علمی چیست؟ داشته باشیم. حتی به اعتراف ایشان در آن کتاب نمی توان پذیرفت که عالم، بی آفریننده ای، آفریده شده باشد. همه این گم شدن ها در معضلات معرفت، معلول این علت است که ما خدا را “خدای مطلق ” نمی دانیم والا در پس کوچه های معرفت گم نمی شدیم. پس بقین می توان گفت :
۱– خداوندِ خالق “هست مطلق” است
۲– بر او زمان حاکم نیست و او آفرینش را از زمانی را آغاز نکرده است. پس می توان پذیرفت که عالم هستی (کیهان) همیشه موجود بوده است و در “زمانی” – هر وقت که بوده باشد – به آن معنایی که تصور می شود آفریده نشده است. چون مجموعه عالم آفریده شده توسط خدای مطلق، “مطلق” است. به عبارت دیگر نمی توان گفت که: هستی اینجا هست و آنجا نیست. آنجا بیشتر است و اینجا کمتر. اینجا بزرگتر است و آنجا کوچکتر. به همین ترتیب نمی توان گفت زمانی بوده و زمانی نخواهد بود.
با ملاحظه اینکه خودِ “زمان”، امر موهومی بیش نیست، چطور می توان هستی مطلق را به چیزی موهوم، مقید کرد.
در عین حال چون خلاقیت خداوند مطلق، مقید و تعطیل بردار نیست. پس خلق بدین معنی است که عالم هستی، در داخل خود و تحت تربیت خدای خالق، در حال توسعه است و خلاقیت او به کار و او همیشه در خلاقیت خود کامروا است. به عبارت دیگر، ما در تعبیر درستی از خلقت اشتباه می کنیم. خلقت فقط به وجود آمدن یک باره یک موجود نیست، بلکه اگر کمی توجه کنیم می بینیم که در هر آن، هزاران هزار ذره از کمون طبیعت بیرون می آید و تحت نظامات عالم هستی بی هیچ وقفه ای به سوی کمال حرکت می کند. این پروسه اصل خلاقیت خالق متعال است و همیشه برقرار. حتی اگر تصور کنیم که بر طبق آنچه علمای تجربه می گویند عالم، در زمانی از یک گلوله آتشین آفریده شده است باید بیندیشیم که پس آن گلوله آتشین هم، در آن زمانی که ما آن را آغاز خلقت می نامیم، موجود بوده است. اگر این فرضیه هم درست باشد، این باور را در خود نهفته دارد که قبل از انفجار، یک گلوله آتشین با چگالی بسیار بالا و فوق تصور، موجود بوده و انفجار بزرگ فقط آن قوه را فعال نموده است که چگونگی آن را جز فرضیاتی – که ما آن را رد نمی کنیم- هیچ کس نمی داند.
اما همانطوری که گفته شد، همه این مباحث در هر دو مکتب، وقتی مطرح شده و موضوعیت پیدا می کند که “زمان” را عاملی دخیل در پروسه آفرینش و دوام هستی بدانیم. در حالی که اگر بپذیریم که “زمان” یک امر “تصوری”، بیش نیست، در آن صورت این مطالب و نظریه ها هم، موضوعیت خود را از دست می دهند.
پایان قسمت دوم-با تشکر از گروه پژوهشگران جوان
نظرات شما عزیزان: